پسرک بس غریب،
لنگان در هر قدم،
در تردید زمین و آسمان،
گاه در چپش گم میشود،
و گاه، چشم دوخته ی دوخطی های جاده،
در راستش، اسیر یکی داروغه ی سیاه
نور که می اندازی و خوب نگاه می دوزی،
می بینی پسرک دو سایه دارد
دو سایه ی کش آمده،
آماس کرده،
تب زده.
آماس زخم های چنگ یکی بر دیگری
درست مثل چشمان متورم پسرک،
از شب بیداربازی های
تاس انداختن های این دو سایه؛
یکی به برد و یکی به باخت.
پسرک، سر به مثابه ی تابه آخته،
به گاه روز،
یکی سایه را به زور تک سوزنی
گیر یکی تنه ی درخت میدهد و
خود، آویزان از شاخه ها، به چیدن ماه میرود
به روز دیگر، اثیر سایه ی دوخته ی دیروز،
خالی و سبک،
فراموش ماه و خواب،
زمین سفت گز میکند
سکه ای به نان برنده
خرج بازار مکارگان ...
پسرک دو سایه دارد
سایه ی نان و
سایه ی خواب
در تردید زمین و آسمان،
گاه در چپش گم میشود،
و گاه، چشم دوخته ی دوخطی های جاده،
در راستش، اسیر یکی داروغه ی سیاه
نور که می اندازی و خوب نگاه می دوزی،
می بینی پسرک دو سایه دارد
دو سایه ی کش آمده،
آماس کرده،
تب زده.
آماس زخم های چنگ یکی بر دیگری
درست مثل چشمان متورم پسرک،
از شب بیداربازی های
تاس انداختن های این دو سایه؛
یکی به برد و یکی به باخت.
پسرک، سر به مثابه ی تابه آخته،
به گاه روز،
یکی سایه را به زور تک سوزنی
گیر یکی تنه ی درخت میدهد و
خود، آویزان از شاخه ها، به چیدن ماه میرود
به روز دیگر، اثیر سایه ی دوخته ی دیروز،
خالی و سبک،
فراموش ماه و خواب،
زمین سفت گز میکند
سکه ای به نان برنده
خرج بازار مکارگان ...
پسرک دو سایه دارد
سایه ی نان و
سایه ی خواب