۱۳۹۰ فروردین ۲۴, چهارشنبه
مسافران شب بعد
بی خیال و پاپتی، لم داده بودند همگی در بوی تند عرق و تن. یکی پرسید "کجا بودم؟" مرد بی حوصله و عصبی سیگاری آتش زد و خیره شد به ملافه های چروکیده و سفید. زیر لبی گفت "به زیارت، به سیاحت، کس خوارت کس خوارت". یکی جواب داد "آهان، وسط راه، نرسیدم ... نمی رسم ... اصلا نمی آیم ..." برگشت و ملافه ی سفید و چروکیده را به سر کشید و گفت "برویم".
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر