امروز حکایتی خواندم از تمثیل زنانگی به قفلی که باز میشود با مردانگی ای که کلید آن قفل است
و قفلی که ساییده میشود و فرسوده، اگر کلید های زیادی بازش کنند
و کلیدی که شاه کلید میشود اگر قفل های نا متناهی باز کند؛ تلق تلق آه اوه ...
درجا حالم به هم خورد از هرچه حکایت است و تمثیل و زنانگی و مردانگی.
و قفلی که ساییده میشود و فرسوده، اگر کلید های زیادی بازش کنند
و کلیدی که شاه کلید میشود اگر قفل های نا متناهی باز کند؛ تلق تلق آه اوه ...
درجا حالم به هم خورد از هرچه حکایت است و تمثیل و زنانگی و مردانگی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر