باز قمار بازان کودکی،
دراز کش روی برگ گل،
آسمانها را میشمرند؛
مزه مزه ی خیال را تخته نرد میزنند.
دانه های شبنم را به عاریه میبرند،
عرق تن در تب و تاب حسرت خیزشان.
نسیم را یک دم بر میکشند، تا دم مسیحاییشان شود
در نفس-حبس بوسه ی ابدیشان.
در این رهایی سبک،
سنگین خواب میبیند
این یکتن شده ی رویایی.
دراز کش روی برگ گل،
آسمانها را میشمرند؛
مزه مزه ی خیال را تخته نرد میزنند.
دانه های شبنم را به عاریه میبرند،
عرق تن در تب و تاب حسرت خیزشان.
نسیم را یک دم بر میکشند، تا دم مسیحاییشان شود
در نفس-حبس بوسه ی ابدیشان.
در این رهایی سبک،
سنگین خواب میبیند
این یکتن شده ی رویایی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر