۱۳۸۲ دی ۲۵, پنجشنبه

روزهای مدرسه


لحظه ها را در هیجان حضور تو می کاوم
زیبا غم نامه ی پر تپش شادمانی است، یادآورد پربها زمان تلاش هایمان

روز نخست؛
لحظه ها را در هیجان حضور تو می کاوم،
تو ناقوس دار جاده اتوپیای من
که بودنت وام دار وجود بی تو نامفهوم من!

یک لحظه حدوث معنایت را
به تماشا آورده ام،
یادآور افت و خیزهای با هم بودنمان.

گرگ و میش بامداد اول:
مشتی هنوز مست،
خواب آلود سکر تلنگر تاس قمار باز روزگار!
یکی مبهوت هبوط خویش، یکی مست خمر معراجش
یکی گیج واخورده ی شکوه موریانه برج بزرگ زاده امیر ایران زمین،
یکی در تعلیق ثقل حضور هم رزمان خود.

حضور مجدد تاریخ نامکرر
آینه گردان نژاد من و تو:
مخلوق آفریده ای، که پاداش مزمزه ی عقلش
هبوط به زمین معراج دهنده به آسمانش بود!
هبوط از خالق به مخلوق، از مخلوق به مخلوق آفریننده ی زیبایی ها ...

خودآگاه و نه خودآگاه،
طعم سیب چشیده، ایوب رنج نامه این نو دنیای اندیشه شدیم،
به سوگندی فروخورده، رازداری طبیعت تودرتو حیرتی نو را
به بار امانتی سنگین به دوش نهادیم،
سوگندمان را وفایی آیا؟

مشعل هوشیاری به دست،
سوگند خورده ی پاس-داشت تالارهای زر و سیم ملکوت بودیم

نگاه ها، انعکاس اضطراب و شادی،
اعتماد و ناباوری.
یکی بود خود را در اوج ظهورش، به فریاد می آورد
یکی، در پی بود خود،
سکوتش را معنای حضورش میکرد.
یکی در باور سکوت او، فریاد میکرد.
یکی بغضش را در سوء تفاهمی نابکار،
در دل غمین ابر بهاری میگریید،
یکی مست جنون کودکی اش، قهقهه زن تمسخر من و تو بود
یکی صدای هزار ساله راه یکشبه را
مفت خوار عزمش میکرد
یکی آه دریغ بودنی دیگر را،
قیلوله ی بیدار خوابی روزش.

میان من و تو، شفق سایه آرمانهامان بود: در یکی تجسد حضورش
در یکی کمرنگ نا پیدای اعراض وجودش

و نقش دیگرمان: بینوا بندگانی، فرض شده ی فرمان نا نوشته!
"خاکسار بزرو" کشنده روال روزمرگی این متناقض دنیای پر چرای بی جواب.
بی چرا زندگانی، نعش کش ادعای دروغشان...

اما به ضرباهنگ نبض پر تپش تو،
با عصیان توده های انکار،
به رزم ابلیس مستان رقصانی میرویم که پای-کوبان مصلوب شدن
پرومته ی عقل در کلان زنجیر تو در تو حماقتشان هستند.

زیبایی آسمان بالای سر،
قانون اخلاقی درون دلمان را،
ثبت آمد و رفت روزانه مان کرده ایم

ما خونابه ی جنون نوشیده،
اراده "آدمیت" کرده ایم.
ما ققنوس بودن خودیم، در تناوب زایش و مرگ خود؛
کودکان رنگین کمانیم درین پهناور بوته زار هستی.

گل حسرتی میکارم
کبود دریغ شادیهامان
گل سرخی میکارم
جاودان بی بدیل لحظه هامان