۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

لیلی و مجنون

نه من آن
آن توام،

نه تو آن
میانه ی من؛

به کجایت
به تمنا
عشوه در کار کنم؟

یک تناقض کوتاه،
در یک لحظه ی نامیرا.

فشار رهایی تو بر وزن لب های من
و هر دو،
آویزان از آینه ی کش آمده از سقف اتاق.

هر دو کش آمده،
حبس یک لحظه ی نامیرا.

سهم ممنوعه ها

با یک بغل توت فرنگی وحشی،
به دو،
با چشمان هرچه دریده تر از نفس های سنجاقک های فراری،
می زنم بیرون

مستانه از سهم ممنوعه هایی که کنده ام
از باغ خط کشی شده ی سرخ
برای شبانه های هوسناکم

۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

انعکاس بیرنگ

دور و دورتر از وسط،
از تقارن،
دور و دور می شوم از خودم، از آینه
نزدیک و نزدیک می شوم به خودم، به آینه؛
وقتی در انعکاس بیرنگ، در فاصله ی دو بلور اشک می نشینم.

یکی چکیده ی دیروز و
یکی چکیده ی فردا


زاغک سیاه

زاغک سیاه و ترسان
در پناه گودال تند و تار
زیر خاکسترهای تل انبار از پس محاکمه ی همسایه ی مترسک
به خواب می رود، به خواب می شود

زاغک سیاه
ناله ی آخر را قار می زند

به نعره،
نفرین می زند هرچه نام ننگ است

در آن خلسه های آبی گاه به گاه،
صداها را می دزدم
از حنجره های گرم زائران پیر

رها در ثقل این جادویی های رنگی،
در باغ پشتی به نام می زنم
صداهای دزدی را

می کارمشان در دستان پیانو زن عاشق،
همو که لب به تنانه میزند
در ترانه های آرام آرام خلسه خیزش