۱۳۸۵ مرداد ۲, دوشنبه

شب دلقک

عقاب چشمان تو کهنه غم عقیم مانده را دیدند در پشت چشمان من
و چشمان من خود را آشکارا بر تو رخ نمودند
رها ساختند خود را، تا کشفشان کنی
تویی که لمس کردی خیسی اشک های شبانه ی مرا
اشک هایی که دلقک پرندگان، آن تنها شاهدان بزم اشک من، سخره میزدند بر آنها در پایکوبی و بزم شبانه شان.
چشمان من رمز نهفته شان را بر تو آشکار کردند
در آرامشی بی بدیل
نه تنها چشمان من که تن من نیز

هوس داغ فرو خفته جاری شد
در دستان معجزه گر تو
بغض خفقان آور تنم را یکباره شکستم
در پناه نگاه نافذ تو

تا انتهای اغوا رقصیدم در تن تو
به اوج رفتم با دیدن تو در اوج
در این تنها لذت که
انتهایش بی دیدن تو در انتها ممکن نیست

و اکنون
در بهت چرایی ام من
که چگونه خدایگونه، ابلیس گونه، مسحورم ساختی
رمز دلم را ناگفته فاش ساختی