۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

حادثه در دریا

در تلاطمم. خوابیده ی موج، آه بر بساط سبز و آبی آن انتها غسل می کنم. غلیظ آب که به تن می پیچد و روانه ات می کند. به شکم، عمق وهم و به پشت کورسوی چشمک های آن غماز که رهای ابرها. می خلد. به زیر، دریا و ماهی ها و تند نفسها که می شنوی و هم-ناله ی زنجیر گردن با سنگ صورتی و بنفش. آبی فیروزه ای. بر گردنش. انگیخته ام. بر. دهانم باز دود سیگار راهی حصارهای شکسته ی شیشه ای در خیسی کوچه ها می دمد. دهانم. در شب تافته. لا به لا میخزند لب های کبود. در تلاطمم. بوسه هایم لبخندم نگاهم چشمان کلاپیسه پخش جغرافیا آرام ندارند. آویزان از گلمیخ های مرز و جاده، به درد و زخم به حضورت می تابم. بی تابم. لا به لای کلمات انحنای تنم نشسته به کمان. درخت، چهارپاره، خیال تن به سایه ها و شاخه ها میتند. تن خیال است. می شود. راست کلمات دل نازک می کند. نور پاره پاره به خنج شب پره ها. حادثه لخت سوار لنگه های شب. کلمه پاره شد به باکرگی. اضطرار را به دریا می برم.

۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

عیش مدام

و منم که می خواهم روز را به صومعه ببرم.
می خواهم چاقو را ببرم به گلو پاره پاره اش کنم شاید بغض ها بمیرند. می شود بمیرم در سورنا و جسدم تکه تکه از سقف صومعه روی چرم داغ بچکد. بگذاریدش زیر آب چشمه. خنکیش مستم می کند گلو را هم میکشم آواز می شوم از دیوارهای صومعه بالا میروم روی پدال های ارگ می نشینم رقص می شوم خم میشوم نگاه می شوم. نگاهم می کند ماهی میشوم ته چشمه تاب می خورم به تیزی قلاب گیر میکنم دوباره گلو پاره آواز خاموش می شود.

۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

می افتادم

بیدار نبودم

ایستاده با گردن خم، زیر دو پای از هم باز زن
بی وقفه از واژنش می افتادم
درون تابوتی، ته یک گور کنده،
گور تنگ.

زن، با پیراهن ساتن قرمز و سفید، چاق. زن سراپا سیاه پوش با خالکوبی سبز بر مچ و گونه هایش با پستان های آویزان. زن استخوان های پوست کشیده اش تیغ نگاه، چروکیده و زرد. زن سفیدپوش زفاف، با رگه هایی قرمز از درد. زن با موهای تراشیده و خلخالی بر مچ پاهای مستاصل بر لبه ی گور. زن با زنجیری بر چشم ها، گوش تا گوش و مرواریدی دوخته بر گوشه ی لب. زن لخت لخت لخت، لخت و آرام، با شیره ای کش آماده بر ساق پا ...
گورها هم گوربگور می شدند با زن. با همه ی سنگ پاره ها و خورده خاک ها. تابوت ها شکسته، تابوت ها چوبی. تابوت ها سوخته. ریگ ها میریختند از ته تابوت.
و من بودم و واژن. ثابت افتادن. واژن سیاه و کبود. یک چشمم خیره ی آن سیاه، یک چشمم خیره ی گونه های زن، یک چشمم ته تابوت. تیزی چوب های شکسته تا واژن تا من. می افتادم و باز می شد و بسته می شد و می افتادم و می شکست و کش می آمد و خاک می شدم و سنگ باز می شد و می افتادم و خیس می شدم و کش می آمدم از کشاله ی ران و می افتادم و کش می آمدم از سنگ و گلمیخ ها و می افتادم و می افتاد. از واژن و از ته شکسته ی تابوت و تاریکی گور تنگ.

بیدار نبودم.

۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه

یاکوموس*

آتش گرفته ماه
به دندان های سرخ
آویزان از بلندی سراب

درازکش
سایه اش لوند، یله بر دریا خسبیده در افق.
سایه اش نقره ی داغ،
تبخال می کند موج موج بر صورت دریا

خیالک نور،
مست
وحشی
همرقص پسرک
دست و پا بریده، استخوان ماهی در گلوی پاره
لای همآغوشی های سایه و آب،
ماندولین به کف
زاییده ی همخوابگی ها
تفته ی تبخال ها، نیم-موج غرق و نیم-موج پیدا ...
عشق نورها، باله هاشان شکسته در اضطرار،
رها
به فریاد به رعشه به لذت زیر تو

موج پا می کوبد
آب پا می کوبد
نور پا می کوبد
قایق ها، در فاصله ی دو سیاه ژرف
در مرز ماه و قیری دنیا ...

*یاکوموس واژه ای ترکی به معنای بازتاب نور ماه بر آب دریا


۱۳۹۰ تیر ۲۱, سه‌شنبه

خودخوارگی

پشت به هر کجا نشسته ام
تنخواره ی روزهای افق بر پشت
خیزان و خیزان
خار به پوست و خار به جان

به روایت کژدم
زهر می ریزم به کام خودم ...
نوش شوری خون در تلاطم های عصب

قهر و عاصی
داغ و بریان
به داروغگی، زنجره ها اسیر می کنم
یک سر پا و یک سر دست،
بخراشند، بخوانند،
بخوانم
در گلو


زخم را نه مسامحت مرهم که بی هوشی هوش
لیس می زنم زبان بر زخم
بر تنخاره های به آتش پایا ....

۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

بمب ساعتی

لبان سرخ و ضرب انگشتان بر شقیقه های زرد
کشاله ی ران تا ماه کشیده،
بلورینش، شکن آه
سرخ، لبان داغ

زبان را گرفته بودند و چهارمیل حلق
گوشه ی تاریکی،
که هوا حبس بود و خون حبس بود،
به صلیب همخوابه اش کرده بودند.

با صورتی دلقک،
دماغ سرخ بر گودی بالای لب، خالی
لب ها در حضور گرم صلیب، واپس نشسته،
کبود و دلواپس
لبخندش مرده
سیاه و مردد

با آن نگاه کج
راست زبانش، چهارمیل حلق
به فضاحتمان ریشخند کشیده بود.
ما که روبرو، روی بند طناب، با پاهای آویزان، همسنگ همه سنگ ها، تاب تاب، مرده می کشیدیم، به تماشا.

تارهای صوتی، بمب ساعتی، کش-آماده، هوس شلیک
به تیک تاکی بر لب ها ضرب لرزه گرفته بود.

گونه ها، حوض سرخ
معرق خون و شوری شتک زده

بمب ساعتی
زبان، چهارمیل حلق
خروس خوان بامداد و رعشه های زبرش.
کشاله ی ران تا ماه، شکن آه.


۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

رها

خورشید که زبان می کشد به شلاقت،
پشت به عبوسی دریا،
گس و شور در دهانت می پاشد و فواره می شود همه مزه ها،
رهای آب،
گوشها بسته، باز، خسته، زیر آب
نهایت آبی بر تن و عمیق آبی زلال بالای سر،
به راحتی می شود مرد در دریا
بی هوش
بعد از اوجی ناب از دلهره و تمنا

دست نخورده که رهایم کنید بر این آب،
دست خورده، جویده جویده ی ماهی ها، به نوای موج ها، تاب می گیرم
سوراخ و سبک، ابدی می شوم بر آب
آنقدر که ماهی ها با تنم عشق بازی می کنند

پر از یادهای بخار گرفته، گس و شور،
شناور،
تنه به صخره ها می زنم،
سخره ی دو پای محکم بر زمین

گس و شور در دهان و
غوغای هیچ در گوش های غرق در زیر آب

۱۳۹۰ تیر ۱۳, دوشنبه

دست ها و تن ها

دست دادن اولشان هیچ تن نداشت. مغازله ای بود، خرامان ماسیدند و رفتند.
دست دادن دومشان همه تن بود. بر معاشقه ای نفس-بر لمیدند و مردند.