۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

مثل هزاران باری که با هدفی روشن بر سر مستراح مینشینم،
اما غرق تکه فکرهای از هر سو روان،
شاش-بند می شوم ناخودآگاه،
تا آن موقع که حواسم را از سر می گیرم که برای چه عجالتا آنجایم،
درست مثل آن وقتها،
الان هم که می خواهم بنویسم، اما خاطره ام به شاش می رود، به هر تکه اش از هر سو روان،
نوشتن یادم می رود
مادام که فکر شاش را کنار نگذارم ....

خیال نوشتن، به قدر خیال ننوشتن، مالیخولیاییم می کند


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر