۱۳۹۰ مهر ۲۶, سه‌شنبه

پرتم که کرد

پرتم که کرد، لبه ی کوه، لبه ی تیزی سنگ چین، لبه ی گل های یله به دیواره ی کوه، این طرف، جاده و آن طرف، دره ی سبز، سیاه، طولانی. دراز به دراز، یک پا قلاب نرده های فولادی و دست رهای شیب سیاه، یک نیمه تن تسخیر جاده. خیره ی سیاهی ام، دیگر به کلمات فکر نمی کنم. شب است. همه جا بوی ارگاسم سایه ها می آید. مرغ شب هم حتی نشئه ی عشق بازیشان عوعو می زند شش و هشت. به زهرخنده های رکیکی انگار، از پشت زمختی های این هوای کلفت، سر می کشد به همخوابگی ها. فانوس به دست از چشمک ستاره ها. ستاره ها. این نور کژ و سالخورده. به جنون می افتم. به ستاره ها. مرگشان، که نیستند، که زیبایند، که زیبایی همین نور متلاشی از مرگ است. نور مرده. نور از عدم. دیوانه گی. فریاد. دریا هم می آید. شن ها زیر آرواره، جمع ستاره هایند که از طاقی آسمان به حرص زیر دندان می کشم. می درم. به جنون. از مرگ این همه زیبا. زیبای این همه مرده. زیر سایه ی این همه ستاره ی مرده، این حجم نور معلق، من هم می آیم.

دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
آواز این است که در آن سیاهی مثل چسبی، باد و زوزه و نفس و مرغ شب و سایه و ستاره را کنار هم بند می کند.
کز زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود

چشم می بندم. مشعلی از چهره برافروخته بود یعنی چه؟
از دور اما دو بیتی های بلوز در افق. روی عرشه. به استیلای درد و مستی. آهنگی صامت در این حوالی می لنگد. مکث های تناور. تکه تکه هایم جاری اند از شاخه ها و تکه سنگ ها و ستاره. به خیزران ها که درد نایشان می شود. خیزران ها که سر بریده اند. زیر آب به سماع. نفس به نی به گلوی بریده به آواز.
کم کم دلم میان صخره ها گم می شود. به اسارت کولی های یاغی ولاک پشت های کف دریا. می مانم و بیدل های هامون.

۱ نظر:

  1. به ستاره ها. مرگشان، که نیستند، که زیبایند، که زیبایی همین نور متلاشی از مرگ است...
    زیر نور مرگشان با تو بودم... زیر نور مرگشان با تو گفتم ... زیر نور مرگشان دست بر شانه های هم نهادیم و اشک از دیده هم پاک کردیم :)

    پاسخحذف