۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه

یکی دو تابستان پیش

همین موقع ها بود. یکی دو تابستان پیش. شاید هم بیشتر. تابستانها حافظه زیاد طلب می کند. خاطرات اشباع می شوند. خیس و چسبناک. افتاده بودیم روی شنها. اول تن به آب نمی داد. از خرچنگ ها واهمه داشت. می گفت همان عقرب هستند. اگر گیرشان بیفتی، ول نمی کنند تا خر سیاه عرعر نکند. کشاندمش وسط رود. گفت نه. دریا بهتر بود. اینجا آب جریان دارد، تند می رود. از زیر پا خالی می شود. گفتم برقص، به تن خیست که لباسها می چسبند، صورتت که از ترس خرچنگ درهم است و گره خورده، انگار وسط کاباره، گرانادا، فلامنگو، عروسی خون. دو دستش را به هم کوبید، خم شد، پا کوبید، دستش را دور کمرم انداخت. پرتم کرد. افتادیم روی شنها. خیس و چسبناک.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر