۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

زن و مرد

از فاصله برخواستند
زن از چمدان بیرون آمد و مرد از صندلی جلو
مشت ها سنگ،
زندانبان خون ارغوان زخمها،
زخمهای کش-آمده در لای خرده شیشه های جام شکسته، لابه لای انگشتان

از فاصله برخواستند،
تن به هم بستند
زیر درخت و ساکت هوا
با تکه تکه بغض های آویزان در هوا
بوی گس درخت سنجد
بر لب و بر گلو

مشت ها باز شد
همه یاقوت سرخ، زیر پستان زن
با بوی تند سنجد
زن در چمدان نشست باز ...
مرد در مه هنوز ...



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر