۱۳۹۰ شهریور ۴, جمعه

از فاصله ها

و پوستم چه بیگانه نشسته است در این فاصله.
به اره های سرب عربده میسرد، به گوشه های تیز
به شفای سپیده زبان می کشد و
می چکد قطره قطره به بوی آز کویر

پیچیده به بوی ملافه، از شقیقه به بینی، مار می خزی
تب می زنی،
از دور، از دیر،
با سپند خوابیده در نی نی مرمرینت.

تن همه آهستگی، که نمی تپد به سرانگشت، می ضربد به چشم و گوش
به حسرت

فاصله ها می خلدم به سیم های خاردار
تکه های زبان آویزان به هوای داغ
زخمی آه سیاه به نواله ام می نشینی.
به بلعیدنت آغوش می شوم.
حنجره پریشان و
فریادها گمشده،
اسیر جنی سنگچین کوه و کویر.

می کشد بالا به هیمه هیاهوی جان.
کاناز می شوی.
می رویم من.
بوی خرما، گس و سبز، شکوفه می شود به دیوار و ابریشم.
پوستم به حسرت بو می کشد به خیال سگ هار.
وحشی می نشانی ام.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر