۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

اینجا شعر نمیگویم ۱- کلاسیک ها

مدت ها بود باور به خلسه رفتن با دیدن یک اپرای کلاسیک رو از دست داده بودم. داستان های سهل الوصول، نقش هایی اغراق آمیز در چیدمانی ساده لوحانه از حرکات، و صداهای مخملی. در واقع در اکثر اپراهایی که دیده بودم، این آخری همه ی رکن های دیگه ی نمایش رو فدای در اوج بودن خودش کرده بود و انگار من ترجیح میدادم که فقط این صداهای مخملی در متن یک موسیقی سحر آمیز رو چشم بسته گوش بدم بدون هیچ لذت بصری. اما همیشه شاهکارهایی پیدا میشن که ایمان دوباره به اجراهای کلاسیک رو بهت بر گردونن. این بار این شاهکار، یک اجرای بی نظیر از اپرای اتللو بود. اجرایی دقیق و زیبا که تو رو به کلاسیک های ادبی و موسیقیایی و نمایشی، هر سه، امیدوار میکنه. اجرایی آن چنان هوشمندانه و گیرا از متنی کلاسیک که با وجودی که بارها و بارها خوندی و بلغورش کردی، اما اونقدر غرقت میکنه که در پرده آخر هر لحظه منتظر تغییر عقیده ی اتللویی که نظرش رو عوض کنه و دزدمونا رو قربانی نکنه. اجرایی قوی که تو رو یاد ایتالو کالوینو میندازه وقتی میگه "چرا باید کلاسیک ها را خواند" و شنید و دید(*).

* راستش یک چیزی، یک جایی قلقلکم میده که بگم روایت ها در اپراهای کلاسیک چندان هم کلاسیک نیستند. عناصر روایی و صحنه پردازی های عجیبی که بسیار آبستره و بعضن مدرن هستند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر