۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

پیله ی خواب

مدتها بود که دلم میخواست دعوتش کنم برای یک شب خواب دیدن با هم.
گذرمان که به سر بازارچه افتاد، کلافی نخ ابریشمی گرفتیم و
همانجا کنار چاه، آویزان از درخت توت، بغل به بغل
بافتیم و بافتیم و بافتیم پیله ای گرم و سفید دور تنمان.

ماه از ته چاه قلقلکمان می داد و ما با چشمکی مستانه
در جواب خوابش را می دیدیم.

۲ نظر:

  1. baraye nazar dadan bayd varede jahane ma'nayie she'rha besham, hanuz nashodam .hanuz baram ravetey form o zaban o mohtava gharibe ast

    پاسخحذف
  2. خوب الان نظر نده مستر کی!
    اگه هم خواستی ناسزا بگو.

    پاسخحذف