۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

رها

خورشید که زبان می کشد به شلاقت،
پشت به عبوسی دریا،
گس و شور در دهانت می پاشد و فواره می شود همه مزه ها،
رهای آب،
گوشها بسته، باز، خسته، زیر آب
نهایت آبی بر تن و عمیق آبی زلال بالای سر،
به راحتی می شود مرد در دریا
بی هوش
بعد از اوجی ناب از دلهره و تمنا

دست نخورده که رهایم کنید بر این آب،
دست خورده، جویده جویده ی ماهی ها، به نوای موج ها، تاب می گیرم
سوراخ و سبک، ابدی می شوم بر آب
آنقدر که ماهی ها با تنم عشق بازی می کنند

پر از یادهای بخار گرفته، گس و شور،
شناور،
تنه به صخره ها می زنم،
سخره ی دو پای محکم بر زمین

گس و شور در دهان و
غوغای هیچ در گوش های غرق در زیر آب

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر