۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

حادثه در دریا

در تلاطمم. خوابیده ی موج، آه بر بساط سبز و آبی آن انتها غسل می کنم. غلیظ آب که به تن می پیچد و روانه ات می کند. به شکم، عمق وهم و به پشت کورسوی چشمک های آن غماز که رهای ابرها. می خلد. به زیر، دریا و ماهی ها و تند نفسها که می شنوی و هم-ناله ی زنجیر گردن با سنگ صورتی و بنفش. آبی فیروزه ای. بر گردنش. انگیخته ام. بر. دهانم باز دود سیگار راهی حصارهای شکسته ی شیشه ای در خیسی کوچه ها می دمد. دهانم. در شب تافته. لا به لا میخزند لب های کبود. در تلاطمم. بوسه هایم لبخندم نگاهم چشمان کلاپیسه پخش جغرافیا آرام ندارند. آویزان از گلمیخ های مرز و جاده، به درد و زخم به حضورت می تابم. بی تابم. لا به لای کلمات انحنای تنم نشسته به کمان. درخت، چهارپاره، خیال تن به سایه ها و شاخه ها میتند. تن خیال است. می شود. راست کلمات دل نازک می کند. نور پاره پاره به خنج شب پره ها. حادثه لخت سوار لنگه های شب. کلمه پاره شد به باکرگی. اضطرار را به دریا می برم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر