۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

بمب ساعتی

لبان سرخ و ضرب انگشتان بر شقیقه های زرد
کشاله ی ران تا ماه کشیده،
بلورینش، شکن آه
سرخ، لبان داغ

زبان را گرفته بودند و چهارمیل حلق
گوشه ی تاریکی،
که هوا حبس بود و خون حبس بود،
به صلیب همخوابه اش کرده بودند.

با صورتی دلقک،
دماغ سرخ بر گودی بالای لب، خالی
لب ها در حضور گرم صلیب، واپس نشسته،
کبود و دلواپس
لبخندش مرده
سیاه و مردد

با آن نگاه کج
راست زبانش، چهارمیل حلق
به فضاحتمان ریشخند کشیده بود.
ما که روبرو، روی بند طناب، با پاهای آویزان، همسنگ همه سنگ ها، تاب تاب، مرده می کشیدیم، به تماشا.

تارهای صوتی، بمب ساعتی، کش-آماده، هوس شلیک
به تیک تاکی بر لب ها ضرب لرزه گرفته بود.

گونه ها، حوض سرخ
معرق خون و شوری شتک زده

بمب ساعتی
زبان، چهارمیل حلق
خروس خوان بامداد و رعشه های زبرش.
کشاله ی ران تا ماه، شکن آه.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر